مدتی است شهروندان سانفرانسيسکو که با اتوبوس های شهری تردد می کنند این امکان را پیدا کرده اند که در بازی های آنلاین گروهی نیز شرکت کنند.
یاهو در یک طرح تبلیغاتی اقدام به نصب نمایشگرهای لمسی بزرگ در 20 ایستگاه اتوبوس شهری در سانفرانسیسکو کرده است. نصب این صفحات امکان شرکت مسافران را تا زمان آمدن اتوبوس در بازی ها و پازل های آنلاین فراهم کرده است. هر مسافر می تواند با مسافران منتظر در ايستگاه های دیگر در بازی های آنلاين رقابت کند.
. . .
ترا از دور می بوسم به چشمی تر خداحافظ
مرا باور نکردی می روم دیگر خداحافظ
مرا لایق ندیدی تا بپرسی حال و روزم را
برو با دیگران ای بی وفا دلبر خداحافظ
ادامه مطلب را بخوانید
دانلود در ادامه مطلب
برای دانلود بهترین و قشنگ ترین مناجات حمید رضا علیمی به ادامه مطلب بروید
برای دانلود مداحی حمید رضا عیمی ایام فاطمیه اول و دوم 1389 به ادامه مطلب بروید
برای دانلود مناجات و نماهنگ و درد دل حمید رضا علیمی به ادامه مطلب بروید
. چندتا از قشنگترین مناجات از حمید رضا عیلمی گذاشتم حتما دانلود کنید
برای دانلود زیارت عاشورا و امین الله و آل یاسین و توسل از حمید رضا علیمی با لینک مستقیم به ادامه مطلب بروید .
امام علی(ع) به پیامبر اكرم(ص) عرض كرد: یا رسول الله! چه چیزی شیطان را از ما دور میكند؟ پیامبرگرامی(ص) فرمود: روزه چهره او را سیاه میكند و صدقه پشت او را میشكند.»
به ادامه مطلب بروید
شيخ با اينكه خود اهل كشف و شهود بود میفرمود:
« در مكاشفات يقين نداشته باشيد و هيچ وقت بر مكاشفه تكيه نكنيد. هميشه بايد رفتار و گفتار امامان را الگو قرار دهيد. »
و میفرمود:
« مقدسها همه كارشان خوب است، فقط « من » خود را بايد با ( خدا ) عوض كنند. »
و میفرمود: « اگر مؤمنين منیّت ( خودخواهی ) خود را كنار بگذارند به جايی می رسند. »
تقليد
براساس مسلك تعبد، شيخ در احكام مقلد بود، و از آيت الله حجت - يكی از مراجع تقليد معاصر خود- تقليد میكرد، و در ارتباط با انتخاب اين شخصيت علمی برای تقليد خود میفرمود:
« به قم رفتم، مراجع تقليد را ديدم، از همه بی هواتر آقای حجت بود. »
جناب شيخ معتقد بود، كسانی كه در سير و سلوك از طريقه اهل بيت(ع) فاصله دارند، هر چند بر اثر رياضت از نظر قدرت روحی، به مقامات و توانهايی دست يابند، اما درهای معارف حقيقی بر آنان بسته است.
يكی از فرزندان شيخ نقل میكند كه: با پدرم به كوه « بی بی شهربانو» یکی از کوه های اطراف ری رفته بوديم، در بين راه اتفاقاً به شخصی از اهل رياضت برخورديم، وی ادعاهايی داشت، پدرم به او فرمود:
« حاصل رياضتهای تو بالاخره چيست؟ »
آن شخص با شنيدن اين سخن، خم شد و از روی زمين قطعه سنگی را برداشت و آن را تبديل به گلابی نمود و به پدرم تعارف كرد و گفت: بفرماييد ميل كنيد!
پدرم فرمود:
« خوب! اين كار را برای من كردی، بگو ببينم برای خدا چه داری؟ و چه كرده ای؟! »
مرتاض با شنيدن اين سخن به گريه افتاد ... .
مخالفت با رياضت غير شرعی
جناب شيخ معتقد بود اگر كسی حقيقتاً به احكام نورانی اسلام عمل كند، به همه كمالات و مقامات معنوی دست خواهد يافت. او با رياضتهايی كه برخلاف سنت و روش مذهب است، به شدت مخالف بود. يكی از ارادتمندان ايشان نقل كرده است: مدتی مشغول رياضت بودم و با كناره گيری از همسر علويهام، در اتاقی جداگانه مشغول ذكر میشدم و همان جا میخوابيدم، پس از چهار پنج ماه، يكی از دوستان مشترك، مرا به ديدن جناب شيخ برد، پس از دق الباب، به محض اين كه شيخ مرا مشاهده كرد، بدون مقدمه گفت:
« میخواهی بگويم؟! »
من سرم را پايين انداختم، بعد شيخ متذكر شد كه:
« اين چه رفتاری است با همسرت كرده و او را ترك كردهای؟ ... اين رياضتها و اذكار را بزن گاراژ! يك جعبه شيرينی بگير و برو پيش عيالت، نماز را سر وقت بخوان با تعقيبات معموله. »
سپس شيخ به احاديثی كه تأكيد میكند اگر چهل روز كسی خالص عمل كند، چشمههای حكمت از دلش می جوشد اشاره كرد و فرمود:
« طبق اين احاديث، اگر كسی چهل روز به وظايف دينی خود عمل كند قطعاً روشنی خاصی پيدا مینمايد. »
آن شخص به توصيه شيخ رياضت را رها كرد و به زندگی معمولی خود بازگشت.
حساب خمس
دكتر حميد فرزام - يكی از شاگردان جناب شيخ - در توصيف تعبد ايشان میگويد: شيخ، شريعت و طريقت و حقيقت را با هم داشت، نه اين كه مانند درويشها پشت پا به شريعت زند. اولين حرف ايشان به بنده اين بود كه:
« برو حساب خمست را بكن »
مرا فرستاد نزد مرحوم آيت الله آقا شيخ احمد آشتيانی - رحمه الله عليه - در « گذرقلی » و گفت: « بايد بروی خدمت ايشان » و چه مردی بود! آيت حق بود و من از او چه فيوضاتی كسب كردم! و چه چيزها ديدم!... رفتم خدمت ايشان و حساب كلبه محقری كه داشتم كردم.
محبت
كيميای حقيقی، تحصيل خود خدا
درباره كيمياگری محبت خدا و كيميای حقيقی، داستان جالبی از جانب شيخ نقل شده كه فرمود:
« زمانی دنبال علم كيميا بودم، مدتی رياضت كشيدم تا به بن بست رسيدم و چيزی دستگيرم نشد، سپس در عالم معنا اين آيه عنايت شد كه: من كان يريد العزه فلله العزه جميعا: هر کس سربلندی می خواهد سربلندی یکسره از آن خداست. سوره فاطر آیه 10
عرض كردم: من علم كيميا میخواستم.
عنايت شد كه: علم كيميا را برای عزت می خواهند و حقيقت عزت در اين آيه است؛ خيالم راحت شد. »
چند روز بعد از اين جريان دو نفر [اهل رياضت] به در منزل مراجعه و جويای بنده شدند، پس از ملاقات گفتند: دو سال است در زمينه علم كيميا تلاش كردهايم و به بن بست رسيدهايم، متوسل به حضرت رضا (ع) شدهايم ما را به شما حواله دادهاند!
شيخ تبسم كرد و داستان فوق را برای آنان تعريف كرد و افزود:
« من برای هميشه خلاص شدم، حقيقت كيميا، تحصيل خود خداست. »
بزرگترين هنر شيخ
جناب شيخ میفرمود:
« محبت به خدا، آخرين منزل بندگی است، محبت فوق عشق است، عشق عارضی است و محبت ذاتی، عاشق ممكن است از معشوق خود منصرف شود ولی محبت اين گونه نيست، عاشق اگر معشوقش ناقص شد و كمالات خود را از دست داد ممكن است عشق او زايل شود، ولی مادر به بچه ناقص خود هم محبت و علاقه دارد. »
خدا مشتری ندارد!
گاه شيخ برای مشتری پيدا كردن برای خدا! میفرمود:
« امام حسين عليه السلام مشتری زيادی دارد، ممكن است امامهای ديگر هم همين طور باشند، ولی خدا مشتری ندارد! من دلم برای خدا میسوزد كه مشتریهايش كم است، كمتر كسی میآيد بگويد: كه من خدا را میخواهم و میخواهم با او آشنا شوم. »
گاه میفرمود:
« در حالی كه تو به خداوند محتاجی، خداوند عاشق توست »!
در حديث قدسی آمده است:
« يا ابن آدم! إني احبك فانت ايضاً احببني؛
ای انسان! من تو را دوست دارم تو نيز مرا دوست بدار. »
درس عاشقی بده!
يكی از ارادتمندان شيخ نقل میكند: مرحوم شيخ احمد سعيدی، كه مجتهدی مسلم و استاد مرحوح آقای برهان در درس خارج بود، روزی به من گفت: خياطی در تهران سراغ دارای كه برای من يك قبا بدوزد؟ من جناب شيخ را معرفی كردم و آدرس او را دادم.
پس از مدتی او را ديدم، تا نگاهش به من افتاد، گفت: با ما چه كردی؟! ما را كجا فرستادی؟!
گفتم: چطور، چه شده؟!
گفت: اين آقايی كه به من معرفی كردی رفتم خدمتش كه برای قبا بدوزد، هنگامی كه اندازه میگرفت از كارم پرسيد، گفتم: طلبه هستم.
گفت:
« درس میخوانی يا درس میدهی؟ »
گفتم: درس میدهم.
گفت:
« چه درسی میدهی؟ »
گفتم: درس خارج.
شيخ سری تكان داد و گفت:
« خوب است، اما درس عاشقی بده! »
اين جمله نمیدانم با من چه كرد! اين جمله مرا دگرگون كرد!.
مبادی محبت خدا
معرفت خدا
امام حسن مجتبی عليه السلام میفرمايد:
« من عرف الله أحبه؛
هركس كه خدا را بشناسد او را دوست میدارد. »
جناب شيخ میفرمود:
« تمام مطلب اين است كه تا انسان معرفت شهودی نسبت به خدا پيدا نكند عاشق نمیشود، اگر عارف شد میبيند كه همه خوبيها در خدا جمع است ﴿ ءآلله خير أما يشركون: آیا خدا بهتر است یا آنچه با او شریک میگردانند. سوره نمل آیه 59 ﴾ در اين صورت محال است انسان به غير خدا توجه كند. »
آفت محبت خداوند
جناب شيخ هميشه دنيا را با مثل «پير زنه» نام میبرد و گاهی در مجلس خود، رو به شخصی میكرد و میفرمود:
« باز میبينم كه تو گرفتار اين پيرزنه شدهای »!
شيخ مكرر میفرمود:
« اينها كه میآيند پيش من، سراغ پيرزنه را فقط میگيرند، هیچ كس نمیآيد بگويد كه من با خدا قهر كردهام مرا با خدا آشتی بده»!
دل خدانما
جناب شيخ میفرمود:
« دل هر چه را بخواهد همان را نشان میدهد، سعی كنيد دل شما خدا را نشان دهد! انسان هر چه را دوست داشته باشد، عكس همان در قلب او منعكس میشود، و اهل معرفت با نظر به قلب او میفهمند كه چه صورتی در برزخ دارد، اگر انسان شيفته و فريفته جمال و صورت فردی گردد، يا علاقه زياد به پول يا ملك و غيره پيدا كند،همان اشياء، صورت برزخی او را تشكيل میدهند. »
باطن دنيا پرستان
جناب شيخ كه با ديده بصيرت باطنی مردم را میديد، درباره تصوير باطنی اهل دنيا، آخرت و اهل خدا چنين میفرمود:
« كسی كه دنيا را از راه حرام بخواهد، باطنش سگ است، و آن كه آخرت را بخواهد خنثی است، و آن كه خدا را بخواهد مرد است. »
آن ميز چيست؟
آقای دكتر ثباتی میگويد: مرد كفاشی بود به نام « سيد جعفر» - كه مرحوم شد- میگفت: در منزل ميز بزرگی داشتم كه جای مناسبی برای آن نداشتم كه آن را آن جا بگذارم و در فكر بودم كه آن را چكار كنم. شب شد رفتم جلسه، جناب شيخ كه مرا ديد، آهسته گفت:
« آن ميز چيست كه آن جا - اشاره به دل او - گذاشتهای؟! »
مرد كفاش ناگهان توجه نمود، خندهای میكند و ميگويد: جناب شيخ جايی برای آن نداشتم، لذا آن را اينجا جا دادهام!.
رسيدن به اسرار الهی
جناب شيخ شيخ معتقد بود كه اصلیترين مقدمات دست يافتن به اسرار الهی، خدا خواهی است، و میفرمود:
« تا ذرهای محبت غير خدا در دل باشد، محال است انسان به چيزی از اسرار الهی دست يابد. »!
بالاترين مراتب تقوی
شيخ درباره مراتب تقوی میگفت:
« تقوی مراتبی دارد، مرتبه نازله آن اتيان واجبات و ترك محرمات است كه برای عدهای بسيار خوب و بجاست، ولی مراتب عاليه تقوی، پرهيز كردن از غیر خداست، بدين معنا كه غير از محبت حق در دل چيزی نداشته باشد. »
مكتب خداخواهی
جناب شيخ معتقد بود كه:
تا انسان دل را از غير خدا پرهيز ندهد به مقصد اعلای انسانيت نمیرسد، حتی اگر كسی مقصدش از مجاهده كمال خود باشد به مقصود نخواهد رسيد.
از اين رو، اگر شخصی نزد ايشان میآمد و رهنمود میخواست و میگفت: هر رياضتی میكشم نتيجه نمیگيرم؛ میفرمود:
« شما برای نتيجه كار كردهايد، اين مكتب، مكتب نتيجه نيست، مكتب محبت است، مكتب خداخواهی است. »
بازشدن چشم دل
مرحوم شيخ، باتجربه دريافته بود كه راه باز شدن چشم و گوش دل و آشنايی با اسرار غيبی، اخلاص كامل و خداخواهی به مفهوم مطلق است، و میفرمود:
« اگر مواظب دلتان باشيد و غير خدا را در آن راه ندهيد آن چه را ديگران نمیبينند شما میبينيد و آن چه را ديگران نمیشوند شما میشنويد. »
« اگر انسان چشم دل خود را از غير خدا پرهيز دهد، خداوند به او نورانيت میدهد و او را به مبانی الهيات آشنا میكند. »
« اگر كسی برای خدا كار كند، چشم دلش باز میشود. »
« رفقا! دعا كنيد كه خداوند از كری و كوری نجاتتان دهد، تا انسان غير خدا را میخواهد هم كر است و هم كور »!!
چهره باطنی دل
جناب شيخ میفرمود:
« اگر انسان ديده باطنی داشته باشد میبيند به محض اين كه غير خدا را در دل راه دهد، باطن برزخی او به همان صورت در میآيد، اگر غير خدا را بخواهی قيمت تو همان است كه خواستهای، و اگر خداخواه شدی قيمت نداری، « من كان لله كان الله له » اگر در تمام لحظات مستغرق در خدا باشی انوار الهی در تو تابش میكند و آن چه بخواهی به نور الهی میبينی. »
شيوه عاشقی خدا
يكی از شاگردان شيخ میگويد: با معرفی جناب شيخ، مدتها به خدمت آيت الله كوهستانی به «نكا» میرفتم؛ تا اين كه يك روز صبح كه برای رفتن به نكا به گاراژ ايران پيما، در ناصر خسرو میرفتم، جناب شيخ را ديدم، فرمودند:
« كجا میروی؟ »
عرض كردم به نكا، نزد آيت الله كوهستانی. فرمودند:
« شيوه ايشان زاهدی است بيا برويم تا من روش عاشقی خدا را يادت دهم »!!
بعد دست مرا گرفت و به خيابان امام خمينی- فعلی- كه سنگ فرش بود برد، در جنوب خيابان، در كوچهای، در منزلی را زد، دخمهای مايان شد كه تعدادی بچه و بزرگ، فقير و بيچاره در آن جا بودند، جناب شيخ به آنها اشاره كرد و فرمود:
« رسيدگی به اين بيچارهها انسان را عاشق خدا میكند!! درس تو اين است، نزد آيت الله كوهستانی درس زاهدی بود و حالا اين درس عاشقی است. »
و از آن به بعد، حدود ده سال با جناب شيخ سراغ افرادی بيرون شهر میرفتيم، شيخ نشان میداد و من آذوقه تهيه میكردم و به آنها میرساندم.
شيخ میفرمود:
« اساس خودسازی، توحيد است. هر كس بخواهد ساختمانی بنا كند، ابتدا بايد زيرسازی او درست باشد، اگر پايه، محكم و اساسی نبود، آن بنا قابل اطمينان نيست، سالك بايد سير و سلوك خود را از توحيد آغاز كند، نخستين سخن همه پيامبران كلمه « لا اله الا الله » بوده است. تا انسان حقيقت توحيد را درك نكند و باور نكند كه در وجود، چيزی جز خداوند منشأ اثر نيست، و همه چيز جز ذات مقدس حق فانی است، به كمالات انسانی دست نخواهد يافت. با درك حقيقت توحيد، انسان با همه وجود متوجه آفريدگار خواهد شد. »
شرك زدايی
جناب شيخ بت نفس را خطرناكترين آفت توحيد میدانست و میفرمود:
« همه حرفها سر آن بت بزرگ است كه در درون توست. »
با نفست كشتی بگير!
يكی از كشتی گيرهای معروف آن زمان به نام « اصغر آقا پهلوان » نقل كرده كه: يك روز مرا بردند نزد جناب شيخ. ايشان زد به بازوی من و فرمود:
« اگر خيلی پهلوانی با نفس خود كشتی بگير»!
در حقيقت شكستن بت نفس اولين و آخرين گام در زدودن شرك و رسيدن به حقيقت توحيد است.
هزار بار استغفار كن!
يكی از فرزندان شيخ نقل میكند: شخصی از اهل هندوستان به نام «حاج محمد» همه ساله يك ماه میآمد ايران. در راه مشهد برای نماز از قطار پياده میشود و در گوشهای به نماز میايستد، موقع حركت قطار، هر چه دوستش فرياد میزند كه: « سوار شو! قطار راه میافتد! » اعتنا نمیكند و با قدرت روحی كه داشته، نيم ساعت مانع از حركت قطار میشود. وقتی از مشهد بر میگردد و خدمت شيخ میرسد، جناب شيخ به او میگويد:
« هزار بار استغفار كن! »
گفت: برای چه؟
شيخ فرمود:
« كار خطايی كردی! »
گفت: چه خطايی؟ به زيارت امام رضا رفتيم، شما را هم دعا كرديم.
شيخ فرمود:
« قطار را آن جا نگه داشتی. خواستی بگويی من بودم كه ...! ديدی شيطان گولت زد، تو حق نداشتی چنين كنی! »
راه رسيدن به حقيقت توحيد
اکنون سوال اساسی این است که انسان چگونه میتواند خود را شرك زدايی كند، و با شكستن بت نفس، ريشه شرك پنهان و آشكار را در وجود خود بخشكاند و به زلال توحيد ناب دست يابد؟
پاسخ جناب شيخ اين است كه:
« به نظر حقير اگر كسی طالب راه نجات باشد و بخواهد به كمال واقعی برسد و از معانی توحيد بهره ببرد، بايد به چهار چيز تمسك كند: اول: حضور دايم، دوم: توسل به اهل بيت (ع)، سوم: گدايی شبها، و چهارم: احسان به خلق. »
عالمان ربانی كه جانشينان حقيقی پيامبران و اوصيای آنان هستند نيز از اين ويژگی برخوردارند، آنها كه به گفته اميرالمؤمنين عليهالسلام:
« هجم بهم العلم علی حقيقة البصيرة و با شروا روح اليقين؛
علم براساس بينش حقيقی به آنها روی كرده و روح يقين را يافتهاند. »
اهميت مربی كامل
از مرحوم آيت الله ميرزا علی قاضی- رضوان الله تعالی عليه- نقل شده كه فرمودند:
« اهم آن چه در اين راه لازم است، استاد خبير و از هوا بيرون آمده و انسان كامل است، چنان چه كسی كه طالب راه و سلوك طريق خدا باشد، برای پيدا كردن استاد اين راه، اگر نصف عمر خود را در جستجو و تفحص بگذارد تا پيدا نمايد، ارزش دارد. كسی كه به استاد رسيد، نصف راه را طی كردهاست.»
نسيه داده میشود حتی به شما
يكی از فرزندان شيخ میگويد: روزی مرحوم مرشد چلويی معروف خدمت جناب شيخ رسيد و از كسادی بازارش گله كرد و گفت: داداش! اين چه وضعی است كه ما گرفتار آن شديم؟
دير زمانی وضع ما خيلی خوب بود روزی سه چهار ديگ چلو میفروختيم و مشتریها فراوان بودند، اما يك باره اوضاع زير و رو شده مشتریها يكی يكی پس رفتند، كارها از سكه افتاده، و اكنون روزی يك ديگ هم مصرف نمیشود ...؟
شيخ تأملی كرد و فرمود:
« تقصير خودت است كه مشتریها را رد میكنی »!
مرشد گفت: من كسی را رد نكردم، حتی از بچهها هم پذيرايی میكنم و نصف كباب به آنها میدهم.
شيخ فرمود:
« آن سيد چه كسی بود كه سه روز غذای نسيه خورده بود؛ بار آخر او را هل دادی و از در مغازه بيرون كردی؟! »
مرشد سراسيمه از نزد شيخ بيرون آمد و شتابان در پی آن سيد راه افتاد، او را يافت و از او پوزش خواست، و پس از آن تابلويی بر در مغازهاش نصب كرد و روی آن نوشت:
« نسيه داده میشود، حتی به شما، وجه دستی به اندازه وسعمان پرداخت میشود »!!
آزردن كودك
يكی از شاگردان بزرگوار شيخ گفت: فرزند دو سالهام - كه اكنون حدود چهل سال دارد - در منزل ادرار كرده بود و ماردش چنان او را زد كه نزديك بود نفس بچه بند بيايد. خانم پس از يك ساعت تب كرد، تب شديدی كه به پزشك مراجعه كرديم و در شرايط اقتصادی آن روز شصت تومان پول نسخه و دارو شد، ولی تب قطع نشد، بلكه شديدتر شد. مجدداً به پزشك مراجعه كرديم و اين بار چهل تومان بابت هزينه درمان پرداخت كرديم كه در آن روزگار برايم سنگين بود.
باری، شب هنگام جناب شيخ را در ماشين سوار كردم تا به جلسه برويم همسرم نيز در ماشين بود، جناب شيخ كه سوار شد، اشاره به خانم كردم و گفتم: والده بچههاست، تب كرده، دكتر هم برديم ولی تب او قطع نمیشود.
شيخ نگاهی كرد و خطاب به همسرم فرمود:
« بچه را كه آن طور نمیزنند، استغفار كن، از بچه دلجويی كن و چيزی برايش بخر، خوب میشود. »
چنين كرديم تب او قطع شد!.
آ
نارضايتی خواهر
يكی از فرزندان شيخ نقل میكند: مهندسی بود بساز و بفروش، يكصد دستگاه ساختمان ساخته بود، ولی به دليل بدهكاری زياد، شرايط اقتصادی بدی داشت، حكم جلبش را گرفته بودند. به منزل پدرم آمد و گفت نمیتوانم به خانهام بروم، خود را پنهان میكنم تا كسی مرا نبيند.
شيخ با يك توجه فرمود:
« برو خواهرت را راضی كن »!
مهندس گفت: خواهرم راضی است،
شيخ فرمود: « نه! »
مهندسی تأملی كرد و گفت: بله وقتی پدرم از دنيا رفت ارثيهای به ما رسيد، هزار و پانصد تومان سهم او میشد، يادم آمد كه ندادهام. رفت و برگشت و گفت: پنج هزار تومان دادم به خواهرم و رضايتش را گرفتم.
پدرم سكوت كرد و پس از توجهی فرمود:
« میگويد: هنوز راضی نشده ... خواهرت خانه دارد؟ »
مهندس گفت: نه، اجاره نشين است.
فرمود:
« برو يكی از بهترين خانههايی را كه ساختهای را به نامش كن و به او بده بعد بيا ببينم چكار میشود كرد. »
مهندس گفت: جناب شيخ ما دو شريك هستيم چگونه میتوانم؟
شيخ فرمود:
« بيش از اين عقلم نمی رسد، چون اين بنده خدا هنوز راضی نشده است. »
بالاخره آن شخص رفت و يكی از آن خانهها را به نام خواهرش كرد و اثاثيه او را در آن خانه گذاشت و برگشت.
شيخ فرمود: « حالا درست شد. »
فردای همان روز سه تا از آن خانهها را فروخت و از گرفتاری نجات پيدا كرد.
نارضايتی مادر
حكم اعدام چند نفر از جمله جوانی صادر شده بود، بستگان او نزد شيخ میروند و با التماس چارهای میجويند، شيخ میگويد:
« گرفتار مادرش است. »
نزد مادر وی رفتند، مادر گفت: هر چه دعا میكنم بی نتيجه است.
گفتند: جناب شيخ فرموده: « شما از او دلگير هستيد ».
گفت: درست است پسرم تازه ازدواج كرده بود، روزی پس از صرف غذا سفره را جمع كردم و ظرفها را در سينی گذاشتم، به عروسم دادم تا به آشپزخانه ببرد، پسرم سينی را از دست او گرفت و به من گفت: برای شما كنيز نياوردهام!
سرانجام مادر رضايت داد و برای رهايی فرزندش دعا كرد. روز بعد اعلام كردند: اشتباه شده، و آن جوان آزاد شد.
آزردن كارمند
در منزل يكی از ارادتمندان شيخ، چند نفر از اداره دارايی خدمت ايشان میرسند. يكی از آنها اظهار میدارد كه بدنم مبتلا به خارش شده و خوب نمیشود؟
شيخ پس از توجهی فرمود:
« زن علويهای را اذيت كردهای. »
آن شخص گفت: آخر اينها آمدهاند پشت ميز نشستهاند بافتنی میبافند، تا حرفی هم به آنها میزنيم گريه میكنند!
معلوم شد كه آن زن علويه در اداره آنها شاغل بوده و او با گفتار خود آن زن را آزرده است.
شيخ فرمود:
« تا او راضی نشود، بدن شما بهبود نمیيابد. »
مشابه اين داستان را يكی ديگر از شاگردان شيخ نقل كردهاست. او میگويد: در حياط منزل يكی از دوستان در حضور شيخ نشسته بوديم. يك صاحب منصب دولتی هم كه در جلسه شيخ شركت میكرد نشسته بود. او كه به دليل بيماری پايش را دراز كرده بود رو به شيخ كرد و گفت: جناب شيخ! من مدتی است به اين پا درد مبتلا شدهام سه سال است هر كاری میكنم نتيجه ندارد و داروها كار ساز نيست؟
شيخ مطابق شيوه هميشگی از حاضران خواست يك سوره حمد بخوانند، آنگاه توجهی كرد و فرمود:
« اين درد پای شما از آن روز پيدا شد كه زن ماشين نويسی را به دليل اين كه نامه را بد ماشين كردهاست توبیخ كردی و سر او داد زدی، او زنی علويه بود، دلش شكست و گريه كرد. اكنون بايد بروی و او را پيدا كنی و از او دلجويی كنی تا پايت درمان شود. »
آن مرد گفت: راست میگويی، آن خانم ماشيننويس اداره بود كه من سرش داد كشيدم و اشكهايش درآمد.
غصب حق پيرزن
يكی از شاگردان شيخ كه پس از صرف غذايی، حال معنوی خود را از دست میدهد، از شيخ ياری میخواهد، شيخ ميفرمايد:
« آن كبابی كه خوردهای، فلان تاجر پولش را داده كه حق پيرزنی را غصب كردهاست. »
انسان سازی
جناب شيخ از تأثير نفس و قدرت سازندگی بالايی در تربيت جانهای مستعد برخوردار بود. يكی از شاگردان شيخ میگويد: روزی من و شيخ همراه مرحوم آيت الله محمدعلی شاهآبادی در ميدان « تجريش » میرفتيم، شيخ به آيت الله شاهآبادی خيلی علاقه داشت، شخصی به ما رسيد و از مرحوم شاهآبادی پرسيد: شما درست میگوييد، يا اين آقا؟ ( اشاره به شيخ )
آيت الله شاه آبادی فرمود: چه چيز را درست میگويد؟ چه میخواهی؟
آن شخص گفت: كدام يك از شما درست میگوييد؟
آيت الله شاهآبادی فرمود:
« من درس میگويم و ياد میگيرند، ايشان انسان میسازد و تحويل میدهد! »
هر چند اين سخن حاكی از نهايت تواضع و فروتنی اين عالم ربانی و عارف كامل است، ليكن بيانگر تأثير كلام و قدرت تربيت و سازندگی جناب شيخ نيز هست.
تأثیر کلام شیخ در تربیت نفوس
دكتر حميد فرزام، تأثير كلام و جاذبه جناب شيخ را چنين توصيف ميكند:
استاد جلالالدين همايی، از استادان معروف دانشگاه تهران كه در علوم و معارف، خاصه ادبيات فارسی و عرفان و تصوف اسلامی از مشاهير زمان ما بود و سمت استادی بنده را داشتند، در شصت سالگی به حضور جناب شيخ رسيده بودند.
طبق معمول، يك روز كه به خدمت جناب شيخ رسيدم فرمودند:
« استادت آقا جلاالدين همايی پيش من آمدند. من چند جمله به ايشان گفتم، سخت منقلب شدند و با حسرت و ندامت محكم دستی بر پيشانی خود زدند و حديث نفس كردند و گفتند: عجب!! شصت سال راه را عوضی رفتم!! »
آخرين كلاس عرفان
در بعضی از جلسات دعا و نيايش كه گرم صحبت میشدند میفرمودند:
« رفقا! اين حرفهايی كه من به شما میزنم از آخرين كلاس عرفان است. »
اخلاص، سفارش ویژه شیخ
يكی از اصلی ترين مسايلی كه شيخ در تعليم و تربيت شاگردان هميشه بر آن تأكيد داشت، مسئله اخلاص بود. اخلاص نه تنها در عقيده و عبادت، بلكه اخلاص در همه كارها.
یکی از سخنان ارزنده و بسیار آموزنده جناب شیخ این است که می فرمود:
« همه چیز خوب است، اما برای خدا »!
گاه به چرخ خياطی خود اشاره میكرد و میفرمود:
« اين چرخ خياطی را ببينيد، همه قطعات ريز ودرشتش مارك مخصوص كارخانه را دارد ... میخواهند بگويند كوچكترين پيچ اين چرخ هم بايد نشان كارخانه ما را داشته باشد. انسان مؤمن هم همه كارهای او بايد نشان خدا را داشته باشد. »
جلسات عمومی
جلسات عمومی شيخ معمولا هفتهای يك بار در منزل خودش برگزار میشد. در جلسات عمومی شیخ حدود 200 نفر شرکت می کردند. همچنين بيشتر روزهای عيد ، ميلاد و روزهای شهادت معصومان (ع) مجلسی در منزل خود برقرار میكرد، ايام محرم و صفر و ماه مبارك رمضان نيز هر شب برنامه موعظه داشت. گاهی كه اين جلسه ها در منزل دوستان و به صورت دوره ای برگزار میشد، در حدود دو سال طول می كشيد.
جلسههای هفتگی معمولا شبهای جمعه بعد از اقامه نماز مغرب و عشاء، به امامت جناب شيخ برگزار میشد. ايشان پس از نماز، در آغاز جلسه ابتدا چند بيت از اشعار مشتمل بر استغفار مرحوم فيض را با نوايی گرم میخواند:
زهر چه غير يار استغفر الله
زبود مستعار استغفر الله
يكی از شاگردان شيخ میگويد: اين ابيات را ايشان به گونهای ادا میكرد كه نمیتوانستيم جلوی گريه خود را بگيريم، و بعد يكی از مناجاتهای پانزده گانه منسوب به امام زينالعابدين (ع) را، با حالی كه قابل توصيف نيست، میخواند.
ديگری میگويد: درجلسات دعای شيخ كسی را نديدم كه مانند خود او اشك بريزد، واقعاً گريه او جگر سوز بود.
پس از پايان دعا و تقسيم چای، شروع به سخن گفتن و موعظه میكرد. جناب شيخ بسيار خوش بيان بود و در سخنرانیها تلاش میكرد يافتههای خود را از قرآن و احاديث اسلامی و حقايقی كه درباره آنها به يقين رسيده بود به ديگران منتقل كند.
آقای دكتر ثباتی درباره آغاز آشنايی خود با جناب شيخ و چگونگی جلسههای او میگويد: در سالهای آخر دبيرستان، توسط مرحوم دكترعبدالعلی گويا - دارای دكترای فيزيك اتمی از فرانسه- با جناب شيخ آشنا شدم و حدود ده سال كم و بيش در جلسات ايشان شركت میكردم. جلسه ايشان مجلسی بود مختصر، با تعدادی افراد محدود و خصوصی، جنبه عمومی نداشت، هرگاه جلسه پر جمعيت میشد و اشخاص نامحرم به جلسه میآمدند جلسه را موقتاً تعطيل میكرد؛ يعنی: دنبال مريد نبود.
جلسه آن قدر روحانيت داشت كه كسی در آن، صحبت از مسايل مادی و دنيوی نمیكرد و اگر احياناً كسی صحبت از ماديات میكرد اطرافيان، از آن صحبتها احساس تنفر میكردند. صحبتهای جناب شيخ در باب « قرب به خدا » و « محبت به خدا » و « سير به سوی خدا » بود. ايشان قرب به خدا را در دو كلمه خلاصه میكرد؛ میگفت:
« بايد از حالا اوسا (استاد) را عوض كنی؛ يعنی: تاكنون هر كاری میكردی برای خودت میكردی، از اين به بعد هر كاری میكنی برای خدا بكن و اين نزديكترين راه به خداست « پای بر سر خود نه، يار را در آغوش آر».
همه خودهای انسان، از خود پرستی است، تا خداپرست نشوی به جايی نمیرسی:
گر ز خويشتن رستی با حبيب پيوستی
ورنه تا ابد میسوز كار و بار تو خام است
كارها را بايستی برای او بكنی، آن هم با محبت او؛ يعنی: او را دوست داشته باشی و اعمالت را به دوستی او انجام دهی، داشتن محبت به خدا، و انجام عمل برای خدا سر همه ترقيات معنوی بشر است، و اين در سايه مخالفت با نفس است، بنابراين تمام ترقيات بشر در مخالفت با نفس است، تا با نفس كشتی نگيری و زمينش نزنی، ترقی نمیكنی. »
و میفرمود:
« قيمت تو به اندازه خواست توست، اگر خدا را بخواهی قيمت تو بی نهايت است واگر دنيا رابخواهی قيمت تو همان است كه خواستهای.»
در عبارات دعا تكيه میكرد، گاهی تكرار میكرد، گاهی توضيح میداد، دعای يستشير و مناجات خمسه عشر را زياد میخواند، و عقيده داشت كه دعای يستشير معاشقه با محبوب است.
در ايام محرم كمتر صحبت میكرد، در عوض از كتاب طاقديس، مصيبت اهل بيت (ع) چند صفحه میخواند و گريه میكرد و سپس به مناجات میپرداخت.
تأكيد بر اطاعت خدا و مخالفت هوی
جناب شيخ معتقد بود كه حكمت آفرينش انسان، خلافت الهی و نمايندگی خداست و هر گاه او به اين مقصد برسد میتواند كار خدايی كند و راه رسيدن به آن، اطاعت از خدا و مخالفت با هوای نفس است، و در اينباره میفرمود:
« در حديث قدسی آمده:
يابن آدم! خلقت الأشياء لأجلك و خلقتك لأجلي؛
ای فرزند آدم! همه چيزها را برای تو آفريدم و تو را برای خودم آفريدم. »
« عبدي أطعني حتي أجعلك مثلی أو مثلی؛
بنده من از من اطاعت و فرمان برداری كن، تا تو را مانند خود يا مثل خود بگردانم. »
طبق اين احاديث، رفقا شما خليفه الله هستند، شما گلابی شاه ميوهايد، قدر خود را بدانيد و از هوای نفس پيروی نكنيد و فرمان خدا ببريد و به جايی میرسيد كه میتوانيد كار خدايی بكنيد. خدا همه عالم را برای شما، و شما را برای خودش آفريده است ببينيد كه چه مقام و منزلتی به شما عطا فرموده است. »
مكرر میفرمودند:
« خداوند به من كرامت كرده، شما هم كار خدايی انجام دهيد به شما هم میدهد، آقای بنا! آقای خياط! شما اين خشتی كه میگذاريد و اين سوزن كه میزنيد به عشق خدا بزن و حواست در خدا باشد، و اين لباس را كه متری صد تومان به تن داری، نگو: من متری صد تومان خریدهام، بگو: اين را خدا داده. معرف خدا باش نه معرف خود! »
حضور يك خبر چين
به تدريج رؤسای دولتی و افراد سرشناس نيز در جلسههای شيخ شركت میكردند. به گفته شيخ، آنها برای حل مشكل خود میآمدند و در خانه او سراغ « پيرزنه: دنيا » را میگرفتند. التبه در ميان آنان كسانی هم بودند كه از موعظههای شيخ در حد خود بهرهمند میشدند.
با توجه به حضور اين افراد، تشكيلات اطلاعاتی رژيم شاه، نسبت به جلسههای شيخ حساس شد، و شخصی به نام سرگرد «حسن ايل بيگی» را مأمور كرد كه همراه شخص ديگری به صورت ناشناس در جلسه شيخ حضور پيدا كند و دليل حضور رجال دولتی در جلسههای شيخ را گزارش نمايد.
وقتی مأمور ساواك وارد جلسه شد، شيخ ضمن مواعظ و نصايح خود برای حاضران، فرمود:
« به خدا توجه كنيد و غير خدا را در دل راه ندهيد، چون دل آينه است و اگر يك لكه كوچك پيدا كند، زود نشان میدهد. حالا بعضیها مثل قاصد و خبرچين میمانند و با نام مستعار میآيند، مثلاً اسمش حسن است و به نام فلان میآيد. »
اين جملات، مأمور ساواك، سرگرد حسن ايل بيگی را كه اسم واقعی او را كسي نمیدانست، شگفت زده كرد و چنان تحت تأثير قرارداد كه بنابر مسموع از ساواك استعفا داد.
اول پدرت را راضی كن!
جناب شيخ گاه به بعضی از افراد اجازه حضور در جلسههای خود را نمیداد و يا شرطی برای آن میگذاشت. يكی از ارادتمندان شيخ كه قريب بيست سال با ايشان بود آغاز ارتباط خود با شيخ را اين گونه تعريف میكند: در آغاز هرچه تلاش میكردم كه به محضر او راه پيدا كنم اجازه نمیداد تا اين كه يك روز در مسجد جامع ايشان را ديدم، پس از سلام و احوال پرسی گفتم: چرا مرا در جلسات خود راه نمیدهيد؟
فرمودند:
« اول پدرت را از خود، راضی كن بعد با شما صحبت میكنم. »
شب به منزل رفتم و به دست و پای پدرم افتادم و با اصرار و التماس از او خواستم كه مرا ببخشد. پدرم كه از اين صحنه شگفت زده شده بود پرسيد: چه شده؟
گفتم: شما كار نداشته باشيد، من نفهميدم، مرا ببخشيد و ... بالأخره پدرم را از خود راضی كردم.
فردا صبح به منزل جناب شيخ رفتم، تا مرا ديد فرمود:
« بارك الله! خوب آمدی، حالا پهلوی من بنشين. »
از آن زمان، كه بعد از جنگ جهانی دوم بود تا موقع فوت، با ايشان بودم.
غرق در توحيد
يكی از شاگردان شيخ كه نزديك به سی سال با وی در ارتباط بوده میگويد:
به توصيه شيخ به ديدارآيت الله كوهستانی رفتم. مرحوم كوهستانی ضمن مطالبی، درباره شيخ فرمود:
مرحوم شيخ رجبعلی خياط هر چه داشت از توحيد داشت، او مستغرق در توحيد بود.
عاشق خدا
يكی ديگر از شاگردان شيخ در توصيف او میگويد:
مرحوم شيخ از كسانی بود كه وجود او را خدا مسخر كرده بود، او غير از خدا نمیتوانست ببيند، او هر چه می دید خدا می دید، او هر چه میگفت از خدا میگفت اول و آخر كلامش خدا بود، چون عاشق خدا بود. او عاشق خدا و اهل بيت(ع) بود، هر چه میگفت از آنها میگفت. مقدسی، غير از عاشقی است. شيخ رجبعلی، عاشق بود. هنر او محبت خدا و كار برای خدا بود، كسانی كه در معنويات عاشق اند چشم هايشان نشان میدهد، چشم های او چشم معمولی نبود، گويا چيزی غير از خدا نمی ديد.
شيخ چنان عاشق خدا بود كه در محضرش غير از مكالمات ضروری حاضر نبود سخنی غير از محبوبش به ميان آيد.
ديدار ملكوت!
يكی از شاگردان شيخ نقل میكند كه: از مرحوم حاج مقدس پرسيدم كه اين حديث از پيامبر صلي الله عليه و آله درست است كه فرمود:
« لولا أن الشياطين يحومون علي قلوب بني آدم لنظروا إلی الملكوت»؟
ايشان پاسخ داد: آری.
گفتم: شما ملكوت آسمانها و زمين را ميبينيد؟
پاسخ داد: خير، ولی «شيخ رجبعلی خياط» میبيند.
حالات شيخ در سن شصت سالگی
از مرحوم شيخ عبدالكريم حامد نقل شده است كه: شيخ در شصت سالگی از حالی برخوردار بود كه وقتی توجه میكرد هر چه میخواست میفهميد.
جناب آقای دکتر مدرسی ( شاگرد شیخ ) می گوید با تنی چند از اساتید دانشکده علوم که در جلسات هفتگی شیخ شرکت می کردیم سوالاتی از مسائل مشکل فیزیک می پرسیدم، شیخ میفرمود:
« می پرسم و جواب می دهم »
سپس سر فرود میکرد و لختی بعد برمی آورد و برای سوالات جوابی درست می آورد.
دکتر فرزام می گوید که بارها در حضور شاگردان به صراحت میفرمود:
« رفقا! خدا در حق من كرامت فرموده و من قالب برزخی اشخاص را میبينم. »
اثر تواضع با خلق برای خدا
يكی از شاگردان شيخ نقل میكند: يكی از رفقا نقل كرد: وقتی آقا شيخ مرتضی زاهد را درون قبر گذاشته بودند جناب شيخ فرمودند:
« بلافاصله از جانب خدای متعال خطاب رسيد به نكيرين: شما اين بنده را به من واگذار كنيد، كاری به كار ايشان نداشته باشيد ... او در عمرش به خاطر من با خلق متواضع بود، ذرهای در خود احساس غرور نداشت. »
كمك به مال باخته
پس از وفات شيخ، شخصی برای يكی از فرزندان او تعريف می كند كه: خانهام را فروخته بودم و میخواستم پولش را به بانك بسپارم كه بانك تعطيل شده بود. پول را به منزل بردم، شب هنگام پول به سرقت رفت.
پيگيریهايم از طريق مراجعه به اداره آگاهی هم به جايی نرسيد. متوسل به امام زمان شدم، در شب چهلم در عالم رؤيا آدرس منزل جناب شيخ را من دادند. صبح زود در خانه شيخ آمدم و مشكل خود را گفتم، شيخ فرمود:
« من دعا نويس و فالگير نيستم اشتباه به شما گفتهاند! »
گفتم: به جدم شما را رها نمیكنم، شيخ مكثی كرد و مرا به داخل خانه برد، و بعد فرمود:
« برو ورامين، فلان منزل، در فلان روستا دو اتاق تو در تو هست، در اتاق دوم پول شما دست نخورده در دستمال ابريشمی قرمزی در كنار تنور است، پول را بردار و بيرون بيا، آنها تو را به نوشيدن چای دعوت میكنند ولی تو شتابان بازگرد. »
من به همان آدرسی- كه منزل خدمتكار خودم بود- مراجعه كردم، صاحب خانه تصور كرد همراه مأمور آگاهی هستم، به اتاق دوم رفتم، پول را با همان نشانه هايی كه شيخ داده بود برداشتم، صاحب خانه چای تعارف كرد، بر سر آن ها فرياد كشيدم و بيرون آمدم.
مجموع پولها يكصد تومان بود، نيمی از آن را خدمت شيخ آوردم و با گريه و زاری و سپاس آن را در مقابل او گذاشتم ولی ايشان نپذيرفت.
بهترين لذت من هنگامی بود كه شيخ با اصرار من بيست تومان را پذيرفت؛ اما نه برای خود، بلكه به من برگرداند و فرمود:
« چند خانواده بی بضاعت را معرفی میكنم كه دخترهايشان جهاز میخواهند، نبايد اين كار را به كسی واگذار كنی، خودت بايد بروی و آن چه برای آنها ضروری است تهيه كنی و در منزلشان تحويل دهی. »
و برای خود حتی يك ريال هم برنداشت!
بوی سيب سرخ
يكی از دوستان شيخ نقل میكند كه: همراه ايشان به كاشان رفتيم. عادت شيخ اين بود كه هر جا وارد میشد به زيارت اهل قبور میرفت. هنگامی كه وارد قبرستان كاشان شديم، شيخ گفت:
« السلام عليك يا أبا عبدالله (عليه السلام) »
چند قدم جلوتر رفتيم فرمود:
« بويی به مشامتان نمیرسد؟ »
گفتيم: نه! چه بويی؟
فرمود:
« بوی سيب سرخ استشمام نمیكنيد؟ »
گفتيم: نه!
قدری جلوتر آمديم به مسؤول قبرستان رسيديم، جناب شيخ از او پرسيد:
« امروز كسی را اينجا دفن كردهاند؟ »
او پاسخ داد: پيش پای شما فردی را دفن كردهاند و ما را سر قبر تازهای برد. در آن جا همه ما بوی سيب سرخ را استشمام كرديم. پرسيدم اين چه بويی است؟
شيخ فرمود:
« وقتی كه اين بنده خدا را در اين جا دفن كردند، وجود مقدس سيد الشهدا(ع) تشريف آوردند اين جا و به واسطه اين شخص عذاب از اهل قبرستان برداشته شد. »
پاداش خودداری از نگاه نامشروع
ديگری گفت: با تاكسی از ميدان سپاه - كنونی - پايين میآمدم، ديدم خانمی بلند بالا با چادر و خيلی خوش تيپ ايستاده، صورتم را برگرداندم و پس از استغفار، او را سوار كردم و به مقصد رساندم.
روز بعد كه خدمت شيخ رسيدم - گويا اين داستان را از نزديك مشاهده كرده باشد - گفت:
« آن خانم بلند بالا كه بود كه نگاه كردی و صورتت را برگرداندی و استغفار كردی؟ خداوند تبارك و تعالی يك قصر برايت در بهشت ذخيره كرده و يك حوری شبيه همان... »
آتش مال حرام!
شخصی در مجلسی مشغول سحر و جادو بود، فرزند شيخ كه در آن مجلس حضور داشت نقل میكند كه: من جلوی كار او را گرفتم، جادوگر هر چه كرد، نتوانست كاری انجام دهد، سرانجام متوجه شد كه من مانع كار او هستم و با التماس از من خواست كه: « نان مرا نبر» سپس قاليچهای گران بها به من هديه داد.
قاليچه را به خانه بردم، هنگامی كه پدرم آن را ديد فرمود:
« اين قاليچه را چه كسی به تو داده است كه از آن دود و آتش بيرون میآيد؟! زود آن را به صاحبش برگردان. »
من هم آن را پس دادم.
عصبانی نشو!
يكی از شاگردان شيخ میگويد: روزی در بازار با يكی از متدينين بحث دينی و علمی داشتم، هر چه اقامه دليل كردم زير بار نرفت، قدری عصبانی شدم، ساعتی بعد خدمت شيخ رسيدم، تا مرا ديد نگاهی به من كرد و فرمود:
« با كسی تندی كردی؟ »
جريان را گفتم فرمود:
« در اين گونه موارد عصبانی نشو، شيوه ائمة اطهار را پيشه كن، اگر ديدی نمیپذيرد سخن را قطع كن. »
به ريشش چه كار داری؟
از قول يكی از شاگردان شيخ نقل شده كه: شبی وارد جلسه شدم، قدری دير شده بود و شيخ مشغول مناجات بود. چشمم كه به افراد جلسه افتاد، يكی را ديدم كه ريشش را تراشيده است، در دلم ناراحت شدم و پيش خود اعتراض كردم كه: چرا اين شخص ريشش را تراشيده است.
جناب شيخ كه رو به قبله و پشت به من بود، ناگهان دعا را متوقف كرد و گفت:
« به ريشش چه كار داری؟ ببين اعمالش چگونه است، شايد يك حسنی داشته باشد كه تو نداری. »
اين را گفت و مجدداً مشغول دعا شد.
شبيه داستان حضرت یوسف
جناب شيخ در ديداری كه با حضرت آيت الله سيد محمدهادی ميلانی داشته تحول معنوی خود را چنین بازگو نموده است كه:
« در ايام جوانی ( حدود 23 سالگی ) دختری رعنا و زيبا از بستگان، دلباخته من شد و سرانجام در خانهای خلوت مرا به دام انداخت، با خود گفتم: « رجبعلی! خدا میتواند تو را خيلی امتحان كند، بيا يك بار تو خدا را امتحان كن! و از اين حرام آماده و لذت بخش به خاطر خدا صرف نظر كن. سپس به خداوند عرضه داشتم:
« خدايا! من اين گناه را برای تو ترك میكنم، تو هم مرا برای خودت تربيت كن.»»
آنگاه دليرانه، همچون يوسف (ع) در برابر گناه مقاومت میكند و از آلوده شدن دامن به گناه اجتناب میورزد و به سرعت از دام خطر میگريزد. اين كف نفس و پرهيز از گناه، موجب بصيرت و بينايی او میگردد. ديده برزخی او باز میشود و آن چه را كه ديگران نمیديدند و نمی شنيدند، میبيند و میشنود. به طوری كه چون از خانه خود بيرون میآيد، بعضی از افراد را بهصورت واقعی خود میبيند و برخی اسرار برای او كشف میشود.
مشروح این داستان را شیخ برای کمتر کسی بیان کرده است، گاهی به مناسبتی بدان اشارتی می کرد و می فرمود:
« من استاد نداشتم، ولی گفتم: خدایا! این را برای رضایت خودت ترک می کنم و از آن چشم می پوشم، تو هم مرا برای خودت درست کن. »
تاوان اندیشه مکروه
آيت الله فهری نقل میكند كه جناب شيخ به ايشان فرمود:
« روزی برای انجام كاری روانه بازار شدم، انديشه مكروهی در مغزم گذشت، ولی بلافاصله استغفار كردم. در ادامه راه، شترهايی كه از بيرون شهر هيزم میآوردند، قطاروار از كنارم گذشتند، ناگاه يكی از شترها لگدی به سوی من انداخت كه اگر خود را كنار نكشيده بودم آسيب میديدم. به مسجد رفتم و اين پرسش در ذهن من بود كه اين رويداد از چه امری سرچشمه میگيرد و با اضطراب عرض كردم: خدايا اين چه بود؟
در عالم معنا به من گفتند: اين نتيجه آن فكری بود كه كردی.
گفتم: گناهی كه انجام ندادم.
گفتند: لگد آن شتر هم كه به تو نخورد! »
تو سير و همسايه گرسنه؟!
يكی از شاگردان شيخ می گويد: از ايشان شنيدم كه فرمود:
« شبی در عالم رؤيا ديدم مجرم شناخته شدم و مأمورانی آمدند تا مرا به زندان ببرند، صبح آن روز ناراحت بودم كه سبب اين رؤيا چيست؟ با عنايت خداوند متعال متوجه شدم كه موضوع رؤيا به همسايه ام ارتباط دارد. از خانواده خواستم كه جستجو كنند و خبری بياورند. همسايه ام شغلش بنايی بود، معلوم شد كه چند روز كار پيدا نكرده و شب گذشته او و همسرش گرسنه خوابيده اند؛ به من فرمودند: وای برتو! تو شب سير باشی و همسايه ات گرسنه؟! در آن هنگام من سه عباسی پول نقد ذخيره داشتم! فوراً از بقال سر محل، يك عباسی قرض كردم و با عذرخواهی به همسايه دادم و تقاضا كردم هر وقت بيكار بودی و پول نداشتی مرا مطلع كن. »
جناب شيخ، هر چند از دانستنیهای رسمی حوزه و دانشگاه بیبهره بود، ولی محضر برخی بزرگان علم و معرفت و معنويت را درك كرده بود. كسانی همچون مرحوم آيت الله محمدعلی شاه آبادی، استاد حضرت امام خمينی (ره)، مرحوم آيت الله ميرزا محمدتقی بافقی و مرحوم آيت الله ميرزا جمال اصفهانی سمت استادی وی را داشتند. همچنين جناب شيخ از درسهای دو عالم بزرگوار: آقا سيدعلی مفسر و سيدعلی غروی- مفسر و امام جماعت مسجدی در محله سلسبيل تهران- استفاده میكرد.
ايشان، در نتيجه همين تحصيلات غيررسمی، با قرآن كريم و احاديث اسلامی كاملاً آشنا شده بود و در مجالسی كه بر پا میداشت، قرآن و احاديث وادعيه را ترجمه و تفسير میكرد و معانی لطيفی از آنها ارائه مینمود، كه ديگران كمتر بدان توجه میكردند.
يكی از ارادتمندان جناب شيخ نقل میكند كه: ايشان میفرمود:
« من استاد نداشتم، ولی در جلسات مرحوم شيخ محمدتقی بافقی كه شبها در صحن مطهر حضرت عبدالعظيم (ع) برگزار میشد و ايشان سخنرانی میكرد شركت میكردم، او اهل باطن بود. يك شب نگاهی به مجلس كرد و خطاب به من فرمود: تو به جايی میرسی. »
شیخ شاگردان زیادی داشت، که آنها عبارت بودند از تحصیلکردکان دانشگاه و افراد تاجر و کاسب و افراد دیگر، که اسامی تعدادی از آنان به شرح زیر است:
مرحوم دکتر عبدالعلی گویا ( دکترای فیزیک هسته ای از فرانسه )،
جناب دکترعلی مدرسی ( دکترای فیزیک )،
جناب آقای دکتر حمید فرزام ( دکترای ادبیات فارسی )،
جناب مرحوم دکتر ابوالحسن شیخ ( پدرشیمی ایران )،
دکترهوشنگ ثباتی،
دکتر حاج حسن فرشچی ( مشهور به توکلی- دندانپزشک )،
دکتر میر مطهری،
مهندس فروغی زاده،
دکتر خوانساری،
دکتر محمد محققی،
مرحوم شيخ عبدالكريم حامد،
جناب آقای صنوبری،
جناب آقای شایسته،
جناب آقای حاج مهدی ابوالحسنی،
جناب آقای رستمیان،
جناب آقای پاچناری
وجناب سید حسن میرمالک.....
جناب شيخ به اشعار عرفانی و اخلاقي بسيار علاقهمند بود. بيشتر وقت ها مواعظ شيخ آميخته با اشعار آموزنده بود و در اين ارتباط به شعرهای حافظ و مثنوی طاقديس خيلی اهميت میداد و هنگامی كه اشعار آنان خوانده میشد میگريست.
به مثنوی طاقديس خيلی علاقه داشت، و ميفرمود:
« اگر در همه شهر يك كتاب طاقديس ملااحمد نراقی بود، هر چه داشتم میدادم و آن كتاب را میخريدم. »
دكترابوالحسن شيخ، كه سال ها از نزديك با جناب شيخ آشنايی داشته میگويد: شيخ، حافظ شناس خوبی بود و اشعار حافظ را خوب تفسير میكرد.
شیخ در مورد حافظ می فرمود:
« حافظ از جنبه معنوی واقعاً كوتاهی و فروگذار نكرده، و آن چه كه لازمه بيان حقايق معنوی و ذوقيات عرفانی بوده در شعر او هست. »
شيخ به حافظ بيش از ديگر شاعران ارادت میورزيد و اشعار او را به زبان میآورد و حتی اگر میخواست كسی را تنبيه كند و يا هشدار دهد شعر حافظ میخواند.
احترام ويژه به سادات
به فرزندان علی (ع) و فاطمه (ع) و سادات خيلی احترام میكرد. بارها ديده شد كه دست و پايشان را میبوسيد و به ديگران نيز توصيه میكرد كه به سادات احترام كنند.
سيد بزرگواری بود كه گه گاهی به ديدار شيخ میآمد. او به قليان عادت داشت، هنگامی كه برای او قليان آماده میكردند، شيخ با اين كه اهل دود نبود، برای آن كه سيد شرمنده نشود، نخست خودش نی قليان را به لب نزديك میكرد و وانمود میساخت كه قليان میكشد، آن گاه به سيد تعارف میكرد.
يكي از دوستان شيخ نقل میكند: روزی در فصل سرما، در محضر شيخ بودم فرمودند:
« بيا با هم برويم در يكی از محلههای قديم تهران »
با هم رفتيم در يكی از كوچههای قديمی، يك دكان خرابه بود و پير مردی از سادات محترم - كه مجرد بود- در آنجا زندگی میكرد و شبها همان جا میخوابيد و شغلش زغال فروشی بود.
معلوم شد شب گذشته، كرسی آتش گرفته و لباسها و بعضی از وسايل او سوخته بود، شرايط زندگی آن پير مرد به گونهای بود كه بسياری از مردم حاضر نيستند در چنين مكانهايی حضور پيدا كنند. شيخ با نهايت تواضع نزد او رفت و پس از احوال پرسی لباسهای نشسته و كثيف او را برای اصلاح و شستشو برداشت.
پير مرد گفت: آقا سرمايهام تمام شده و نمیتوانم ذغال فروشی كنم. جناب شيخ به من فرمود:
« چيزی به او بده كه سرمايه كارش كند. »
يكی از اصلی ترين مسايلی كه شيخ در تعليم و تربيت شاگردان هميشه بر آن تأكيد داشت، مسئله اخلاص بود. اخلاص نه تنها در عقيده و عبادت، بلكه اخلاص در همه كارها.
او بارها تأكيد میكرد كه:
« دين حق همين است كه بالای منبرها گفته میشود ولی دو چيز كم دارد: يكی اخلاص و ديگری دوستی خداوند متعال، اين دو بايد به مواد سخنرانیها افزوده شود. »
همه كارها برای خدا
یکی از سخنان ارزنده و بسیار آموزنده جناب شیخ این است که می فرمود:
« همه چیز خوب است، اما برای خدا »!
اخلاص حتی در خوردن و خوابیدن
براساس رهنمود پيامبر اكرم صلی الله عليه و آله كه به ابوذر فرمود:
« يا ابا ذر، ليكن لك في كل شيء نية صالحة، حتي في النوم والأكل؛
ابوذر! بايد در هر كاری نيتی پاك داشته باشی، حتی در خوردن و خوابيدن. »
شيخ به شاگردان خود مكرر تأكيد میكرد كه:
« همه كارها بايد برای خدا باشد، حتی خوردن و خوابيدن. »
و میافزود:
« هرگاه اين استكان چای را به قصد خدا بخوری، دل تو به نور الهی منور میشود، ولی اگر برای حظ نفس خوردی، همان میشود كه خواسته بودی. »
برای خدا بيا!
يكی از شاگردان شيخ توصيههای ايشان به اخلاص را چنين توصيف میكند: شيخ میگفت:
« اين جا (خانه شيخ) كه میآييد برای خدا بياييد، اگر برای من بياييد ضرر میكنيد! »
حال عجيبی داشت، مردم را به خدا دعوت میكرد، نه به خود.
برای خدا ببوس!
آيت الله فهری، توصيههای شيخ درباره اخلاص را چنين توصيف میكند: تكيه كلام ايشان: « كار برای خدا بود ». آن قدر ضمن فرمايشات خود تكرار میكرد كه: « كار برای خدا بكنيد، كار برای خدا بكنيد » كه برای شاگردانش « كار برای خدا » حالت ملكه پيدا میكرد. مانند يك فيل بانی كه مرتب با چكش به سر فيل میكوبد، مرتب بر انديشه شاگردانش میكوبيد كه « كار برای خدا ».
مثالهايی از خود و ديگران در اين زمينه میآورد تا حالت ملكه در مخاطب ايجاد شود. به همه و در همه حال تأكيد میكرد:
« كار برای خدا ».
میفرمود:
« شب كه به خانه میروی و همسرت را میخواهی ببوسی، برای خدا ببوس »!
می گفت:
« در تمام زوايای زندگی انسان بايد خدا باشد. »
مقامات و مكاشفات كسانی كه در مكتب شيخ پرورش میيافتند در اثر عمل به اين دستورالعمل بود.
وای بر من!
يكی از شاگردان شيخ كه نزديك به سی سال با ايشان بوده نقل میكرد كه: شيخ به من میفرمود:
« روح شخصی از علمای اهل معنا - كه ساكن يكی از شهرهای بزرگ ايران بود - را در برزح ديدم كه تأسف میخورد و مرتب بر زانوی خود میزد و میگفت: وای بر من، آمدم، و عملی خالص برای خدا ندارم!
از او پرسيدم كه چرا چنين ميكند؟ پاسخ داد: در ايام حيات، روزی با يكی از اهل معنا كه كاسب بود برخورد كردم، او مرا به برخی از خصوصيات باطنی خود متذكر ساخت، پس از جدا شدن از او تصميم به رياضت گرفتم، تا مانند آن شخص ديده برزخی پيدا كنم و به مكاشفات و مشاهدات غيبی دست يابم. مدت سی سال رياضت كشيدم تا موفق شدم، در اين هنگام مرگم فرا رسيد، اكنون به من میگويند: تا آن هنگام كه آن شخص اهل معنا تو را متذكر ساخت گرفتار هوای نفس بودی، و پس از آن تقريباً سی سال از عمر خود را صرف رسيدن به مكاشفات و رؤيت حالات برزخی كردی، اينك بگو: عملی كه خالص برای ما انجام دادهای كدام است؟!. »
غلبه بر شيطان!
يكی از بركات كار برای خدا غلبه بر شيطان است. شيخ در اين باره، میفرمود:
« كسی كه برای خدا قيام كند نفس با هفتاد و پنج لشگر و شيطان با جنود خود، برای از بين بردنش قيام میكنند ولی « جند الله هم الغالبون ». عقل هم دارای هفتاد و پنج لشگر است و نخواهد گذاشت بنده مخلص، مغلوب شود: ﴿ إن عبادي ليس لك عليهم سلطان: بدان که بر بندگان ( خالص) من دست نخواهی یافت. سوره حجر آیه 42 ﴾. اگر علاقه به غير خدا نداشته باشی، نفس و شيطان زورشان به تو نمیرسد، بلكه مغلوب تو میگردند. »
و می فرمود:
« در هر نفس كشيدن امتحانی است، ببين با انگيزه رحمانی آغاز میشود يا با انگيزه شيطانی آميخته میگردد! »
بركات مادی و معنوی اخلاص
يكی از ارادتمندان جناب شيخ میگويد: شيخ از من پرسيد:
« شغل شما چيست؟ »
گفتم: نجار هستم.
فرمود:
« اين چكش را كه به ميخ میزنی به ياد خدا میزنی يا به ياد پول؟! اگر به ياد پول بزنی، همان پول را به تو میدهند و اگر به ياد خدا بزنی هم پول به تو میدهند و هم به خدا میرسی. »
برای خدا درس میدادم!
يكی از شاگردان شيخ از ايشان نقل میكند كه:
« در تشييع جنازه آيت الله بروجردی - رحمه الله عليه- جمعيت بسياری آمدند و تشييع باشكوهی شد، در عالم معنا از ايشان پرسيدم كه چطور از شما اين اندازه تجليل كردند؟ فرمود: تمام طلبهها را برای خدا درس میدادم. »
سر خلقت
جناب شيخ به اين اصل تربيتی فوقالعاده اهميت میداد. يكی از شاگردانش از او نقل میكند كه فرمود:
« با خداوند انسی داشتم، التماس كردم كه سر خلقت چيست؟ به من فهماندند كه سر خلقت، احسان به خلق است. »
امام علی عليه السلام میفرمايد:
« بتقوي الله امرتم، و للإحسان و الطاعة خلقتم؛
به تقوی الهی امر شده اید و برای نيكو كاری و فرمانبرداری (از خدا) آفريده شدهايد. »
يكی از دوستان شيخ میگويد: روزی به او گفتم: آميرزا! چيزی به من بدهيد كه به درد من بخورد! گوش مرا پيچاند و فرمود:
« خدمت به خلق، خدمت به مردم! »
و گاه به مزاح میفرمود:
« روز به خلق خدا نيكی كن و شب برای گدايی در خانه او برو »!.
احسان به عيالواری بيكار
يكی از دوستان شيخ نقل میكند: مدتی بيكار بودم و سخت گرفتار، به منزل ايشان رفتم تا شايد راهی پيدا شود و از گرفتاری خلاص شوم، همين كه به اتاق شيخ وارد شدم و نگاه او به من افتاد، فرمود:
« حجابی داری كه چنين حجابی كمتر ديدهام! چرا توكلت از خدا سلب شده؟ شيطان سرپوشی بر تو قرار داده كه نتوانی بالا را درك كنی! »
در اثر فرمايشات شيخ انكساری در من پديد آمد و خيلی منقلب شدم، فرمود:
« حجابت برطرف شد ولی سعی كن ديگر نيايد. »
بعد فرمود:
« شخصی بيكار است و مريض و دو عيال را بايد اداره كند، اگر میتوانی برو قدری پارچه برای بچهها و خانواده او تهيه كن و بياور. »
با اين كه من بيكار بودم و از نظر مالی ناتوان، رفتم و از مغازه يكی از دوستان قديم - كه بزازی داشت - مقداری پارچه نسيه خريدم و به محضر ايشان آوردم. همين كه بقچه پارچهها را خدمت ايشان بر زمين نهادم، استاد نگاهی به من كرد و فرمود:
« حيف كه ديده برزخی تو باز نيست، تا ببينی كعبه دور سر تو طواف میكند، نه تو دور خانه. »!
مقام حضرت عبدالعظيم الحسنی
يكي از ياران شيخ میگويد: با شيخ به زيارت سيد الكريم عليه السلام رفتيم، (جناب شيخ) از ايشان ( يعنی از حضرت عبدالعظيم ) پرسيدند كه:
« از كجا به اين مقام رسيديد؟ »
حضرت عبدالعظيم عليه السلام فرمود:
از طريق احسان به خلق، من قرآن مینوشتم و با زحمت میفروختم و پول آن را احسان میكردم!
اطعام چهل نفر و شفای بيمار
يكی از دوستان شيخ میگويد: فرزندم تصادف كرده و در بيمارستان بستری بود، نزد جناب شيخ رفتم و عرض كردم: چه كنم؟ فرمود:
« ناراحت نباش، گوسفندی بخر و چهل نفر از كارگرهای ميدان را جمع كن و برايشان آبگوشت درست كن و يك روضه خوان هم دعوت كن تا دعا كند. وقتی آن چهل نفر «آمين» گفتند، بچه تو خوب میشود و روز بعد به خانه میآيد. »
بركت سير كردن يك حيوان گرسنه!
يكی از دوستان شيخ نقل میكند كه: روزی به اين جانب فرمود:
« شخصی از يكی از كوچههای قديمی تهران عبور میكرد، ناگاه چشمش به داخل جوی به سگی افتاد كه چند بچه داشت، بچهها به پستان مادر حمله میبرند ولی مادر از فرط گرسنگی قارد به شير دادن نبود و از اين وضع رنج میبرد، او بلافاصله به دكان كبابی در همان كوچه رفت و چند سيخ كباب گرفت، و پيش آن سگ ريخت...، در سحر همان شب خداوند متعال به آن شخص عنايتی كرد كه گفتنی نيست. »
احسان براساس خدا خواهی
مسأله اصلی در خدمت به مردم از ديدگاه جناب شيخ، انگيزه و چگونگی آن است. شيخ معتقد بود كه:
ما بايد همان گونه در خدمت مردم باشيم كه امامان ما و اوليای الهی بودند، آنان هدفی در خدمت جز خداوند متعال نداشتند، خدمت آنان به مردم برای خدا و به عشق او بود
در اين باره میفرمود:
« احسان به خلق بايد بر اساس خدا خواهی باشد؛ ﴿ إنما نطعمكم لوجه الله ﴾، هزينه فرزندت را چگونه میپردازی و قربان و صدقهاش هم میروی؟ آيا كودك كاری برای پدر و مادر می تواند انجام دهد؟ پدر و مادر عاشق فرزند خردسال خود هستند، و از روی خاطر خواهی برای او خرج میكنند، حال چرا با خداوند متعال اين گونه معامله نمیكنی؟! چرا به اندازه فرزند خود به او عشق نمیورزی؟! و اگر گاهی هم به كسی احسان میكنی برای پاداش آن كيسه میدوزی؟! »
انصاف در گرفتن اجرت
شيخ در گرفتن اجرت برای كار خياطی، بسيار با انصاف بود. به اندازه ای كه سوزن میزد و به اندازه كاری كه میكرد مزد میگرفت. به هیچ وجه حاضر نبود بیش از کار خود از مشتری چیزی دریافت کند.
در حدیث است که امام علی (ع) فرمود:
« الانصاف افضل الفضائل:
انصاف برترین فضیلتها است. »
يكی از روحانيون نقل میكند كه : عبا و قبا و لبادهای را بردم و به جناب شيخ دادم بدوزد، گفتم چقدر بدهم؟
گفت: « دو روز كار میبرد، چهل تومان. »
روزی كه رفتم لباسها را بگيرم گفت :« اجرتش بيست تومان میشود. »
گفتم: فرموده بودید چهل تومان؟
گفت: « فكر كردم دو روز كار میبرد ولی يك روز كار برد. »!
ايثار شب عيد
مرحوم « شيخ عبدالكريم حامد » نقل میكرد كه: من شاگرد خياطی جناب شيخ بودم و روزی يك تومان دستمزدم بود. شب عيد نوروز، جناب شيخ پانزده تومان پول داشت، مقداری از آن را به من داد برنج تهيه كنم و برای چند آدرس ببرم، بالاخره پنج تومان از آن مبلغ ماند، آن را هم به من دادند!.
پيش خود گفتم: شب عيد دست خالی به منزل میرود؟ در همان وقت سر زانوی فرزندش پاره است. لذا پول را داخل كشو گذاشتم و فرار كردم. هر چه جناب شيخ صدا زد، برنگشتم. پس از رسيدن به خانه متوجه شدم كه مرا صدا میكند و با اوقات تلخی فرمود:
« چرا پول را برنداشتی؟ »
و با اصرار پول را به من داد!
ايثار نسبت به همسايه ورشكسته
يكی از فرزندان جناب شيخ نقل میكند:
پدرم يك شب مرا از خواب بيدار كرد و دو گونی برنج از منزل برداشتيم، يكی را من حمل كردم و ديگری را خودش. برديم در خانه پولدارترين فرد محل خودمان، ضمن تحويل آن به صاحب خانه گفت:
« داداش! يادت هست انگليسها مردم را بردند در سفارتخانه خود و به آنها برنج دادند و در عوض هر يك دانه آن يك خروار گرفتند و باز هم آنها را رها نمیكنند! »
با اين شوخی برنجها را تحويل او داديم و برگشتيم. صبح آن روز مرا صدا زد و گفت:
« محمود! يك چارك برنج نيم دانه بگير و دو ريال هم روغن دنبه، بده به مادرت تا برای ظهر دم پختك درست كند »!
در آن هنگام، اين گونه حركات پدر برای من سنگين و نامفهوم بود، كه چرا آن چه برنج در منزل هست را به پولدارترين فرد محل میدهد در حالی كه برای نهار ظهر بايد برنج نيم دانه بخريم!؟
بعد فهميدم اين بنده خدا ورشكسته شده و روز جمعه مهمانی مفصلی در خانه داشت.
فرزند شیخ میگويد: روزی يكی از امرای ارتش با چند تن از شخصيتهای كشوری به خانه ما آمده بودند، او وضع زندگی ما را كه ديد؛ رفت دو قطعه زمين خريد و آن ها را به پدرم نشان داد و گفت: يكی را برای شما خريده ام و ديگری را برای خودم، پدرم گفت:
« آن چه داريم برای ما كافی است. »
بی اعتنايی به موقعيتهای اجتماعی
در اواخر عمر شيخ، به تدریج جميعی از نخبگان با او آشنا شدند، و نه تنها برخی از بزرگان حوزه و دانشگاه با او رابطه داشتند، بلكه تعدادی از شخصيتهای سياسی و نظامی كشور نيز با مقاصد گوناگون خدمتش میرسيدند.
شيخ، با همه تواضع و فروتنی كه در برابر مردم مستضعف و مستمند و به ويژه سادات داشت، نسبت به رؤسا و شخصيتهای دنيوی بیاعتنا بود. هنگامی كه آنها به خانهاش میآمدند میفرمود:
« آمده اند سراغ پيرِزنه (دنيا) را از من بگيرند، گرفتارند، دعا میخواهند، مريض دارند، وضعشان به هم خورده ... »
فرزند شيخ میگويد: يكی از امرای ارتش كه به شيخ ارادت میورزيد به من گفت: میدانی چرا من پدرت را دوست دارم؟ وقتی برای اولين بار خدمتش رسيدم، نزديك در اتاق نشسته بود، سلام كردم، گفت: « برو بنشين »، رفتم و نشستم، نابينايی از راه رسيد، جناب شيخ تمام قد از جا برخاست، با احترام او را در آغوش کشيد و بوسيد و كنار خود نشاند.
من نگاه كردم كه در خانه او چه میگذرد، تا اين كه مرد نابينا از جا برخاست تا برود، شيخ كفش او را جلوی پايش جفت كرد، ده تومان هم به او داد و رفت!
ولی هنگامی كه من خواستم خداحافظی كنم از جا برنخاست و همان طور كه نشسته بود گفت:
« خداحافظ! »
جناب شيخ در كار خود بسيار جدی بود و تا آخرين روزهای زندگی تلاش كرد تا از دست رنج خود زندگيش را اداره كند. با این كه ارادتمندان وی با دل و جان حاضر بودند زندگی ساده او را اداره كنند، ولی او حاضر به چنين كاری نشد.
در حديثی از رسول اكرم (ص) آمده است:
« من أكل من كد يده، كان يوم القيامه في عداد الأنبياء و يأخذ ثواب الأنبياء؛
هر كه از دسترنج خود گذران زندگی كند، روز قيامت در شمار پيامبران باشد و پاداش پيامبران بگيرد. »
سياست
شيخ در عالم سياست نبود، اما با رژيم منفور پهلوی و سياستمداران حاكم آن به شدت مخالف بود.
پيش بينی سياسی
يكی از فرزندان شيخ میگويد: در 30 تير سال 1330 هجری شمسی وقتی شيخ وارد منزل شد، شروع كرد به گريه كردن و فرمود:
« حضرت سيد الشهدا(ع) اين آتش را با عبايشان خاموش كردند و جلوی اين بلا را گرفتند، آن ها بنا داشتند در اين روز خيلی ها را بكشند؛ آيت الله كاشانی موفق نمیشود ولی سيدی هست كه میآيد و موفق میشود. »
پس از چندی معلوم شد که مقصود از سید دوم، امام خمینی (ره) است.
ناصرالدين شاه در برزخ
در رابطه با وضعيت ناصرالدين شاه قاجار در عالم برزخ، يكی از شاگردان شيخ از ايشان نقل كرد:
« روح او را روز جمعهای آزاد كرده بودند و شب شنبه او را با هل به جايگاه خود میبردند، او با گريه به مأموران التماس میكرد و میگفت: « نبريد ». هنگامی كه مرا ديد به من گفت: اگر میدانستم جايم اين جاست در دنيا خيال خوشی هم نمیكردم! »
ستايش از پادشاه ستمكار
جناب شيخ، دوستان و شاگردان خود را از همكاری با دولت حاكم ( پهلوی) و به خصوص از تعريف و تمجيد آنان بر حذر میداشت. يكی از شاگردان شيخ از وی نقل كردهاست كه فرمود:
« روح يكی از مقدسين را در برزخ ديدم محاكمه ميكنند و همه كارهای ناشايسته سلطان جاير زمان او را در نامه عملش ثبت كرده و به او نسبت میدهند. شخص مذكور گفت: من اين همه جنايت نكردهام.
به او گفته شد: مگر در مقام تعريف از او نگفتی: عجب امنيتی به كشور دادهاست؟
گفت: چرا!
به او گفته شد: بنابر اين تو راضی به فعل او بودی، او برای حفظ سلطنت خود به اين جنايات دست زد. »
در نهجالبلاغه آمده است كه امام علی(ع) فرمود:
« الراضي بفعل قوم كالداخل فيه معهم، و علي كل داخل في باطل اثمان: اثم العمل به، و اثم الرضا به؛
هركه به كردار عدهای راضی باشد، مانند كسی است كه همراه آنان، آن كار را انجام داده باشد و هر كس به كردار باطلی دست زند او را دو گناه باشد؛ گناه انجام آن و گناه راضی بودن به آن. »
خياطی يكی از شغلهای پسنديده در اسلام است. لقمان حكيم اين شغل را برای خود انتخاب كرده بود.
جناب شيخ برای اداره زندگی خود، اين شغل را انتخاب كرد و از اين رو به « شيخ رجبعلی خياط » معروف شد. جالب است بدانيم كه خانه ساده و محقر شيخ، با خصوصياتی كه پيشتر بيان شد، كارگاه خياطی او نيز بود.
يكی از دوستان شيخ میگويد: فراموش نمیكنم كه روزی در ايام تابستان در بازار جناب شيخ را ديدم، در حالی كه از ضعف رنگش مايل به زردی بود. قدری وسايل و ابزار خياطی را خريداری و به سوی منزل میرفت، به او گفتم: آقا! قدری استراحت كنيد، حال شما خوب نيست. فرمود:
«عيال و اولاد را چه كنم؟! »
در حديث است كه رسول خدا (ص) فرمودند :
« إن الله تعالي يحب أن يري عبده تعباً في طلب الحلال؛
خداوند دوست دارد كه بنده خود را در راه به دست آوردن روزی حلال، خسته ببيند. »
خانه خشتی و ساده شيخ كه از پدرش به ارث برده بود در خيابان مولوی كوچه سياهها (شهيد منتظری) قرارداشت. وی تا پايان عمر در همين خانه محقر زيست.
يكی از فرزندان شيخ میگويد:
پس از ازدواج، دو اتاق طبقه بالای منزل را آماده كرديم و به پدرم گفتم: آقايان، افراد رده بالا به ديدن شما میآيند، ديدارهای خود را در اين اتاقها قرار دهيد، فرمود:
« نه! هر كه مرا میخواهد بيايد اين اتاق، روی خرده كهنه ها بنشيند، من احتياج ندارم. »
اين اتاق، اتاق كوچكی بود كه فرش آن يك گليم ساده و در آن يك ميز كهنه خياطی قرار داشت
ولادت
عبد صالح خدا « رجبعلی نكوگويان » مشهور به « جناب شيخ » و « شيخ رجبعلی خياط » در سال 1262 هجری شمسی، در شهر تهران ديده به جهان گشود. پدرش « مشهدی باقر » يك كارگر ساده بود. هنگامی كه رجبعلی دوازده ساله شد پدرش از دنيا رفت و رجبعلی را كه از خواهر و برادر تنی بی بهره بود، تنها گذاشت.
از دوران كودكی شيخ بيش از اين اطلاعاتی در دست نيست. اما او خود، از قول مادرش نقل میكند كه:
ادامه مطلب را بخوانید....
حکایاتی از حضرت آیت الله شیخ حسنعلی نخودکی اصفهانی ره
تو بخور، او مداوا میشود!
پاسبانی می گفت:
« همسر من مدتها کسالت داشت و سرانجام قریب شش ماه بود که به طور کلی بستری شده بود و قادر به حرکت نبود. بنا به توصیه دوستان خدمت مرحوم حاج شیخ حسنعلی اصفهانی رفتم و از کسالت همسرم به ایشان شکوه کردم.
خرمایی مرحمت کردند و فرمودند: بخور. عرض کردم: عیالم مریض است. فرمودند: تو خرما را بخور او بهبود می یابد. در دلم گذشت که شاید از بهبود همسرم مأیوس هستند ولی نخواسته اند که مرا ناامید بازگردانند.
ادامه مطلب را بخوانید...
حکایاتی از حضرت علامه طباطبایی (ره)
نماز شب
استاد علامه طباطبایی نقل کردند:
« چون به نجف اشرف برای تحصیل مشرف شدم، از نقطه نظر قرابت و خویشاوندی گاهگاهی به محضر مرحوم قاضی شرفیاب می شدم، یک روز در نجف (درکنار) در مدرسه ای ایستاده بودم که مرحوم آیت الله قاضی از آنجا عبور می کردند، چون به من رسیدند دست خود را به روی شانه ام گذاردند و گفتند:
« ای فرزند ، دنیا می خواهی نماز شب بخوان ، آخرت می خواهی نماز شب بخوان! » »
:ادامه مطلب را بخوانید
تیم دانلودها فرا رسیدن ایام سوگواری امام حسین (ع) و آغاز دهه محرم را به تمامی شیعیان جهان تسلیت گفته و سعی بر آن است تا هر شب ، مراسم آن شب برای دانلود در اختیار شما کاربران محترم وبسایت دانلودها قرار بگیرد. مراسم شب اول محرم ۸۹ با مداحی حاج محمود کریمی تهیه و جهت دانلود قرار داده شده است. التماس دعا
تیم دانلودها فرا رسیدن ایام سوگواری امام حسین (ع) و آغاز دهه محرم را به تمامی شیعیان جهان تسلیت گفته و سعی بر آن است تا هر شب ، مراسم آن شب برای دانلود در اختیار شما کاربران محترم وبسایت دانلودها قرار بگیرد. مراسم شب دوم محرم ۸۹ با مداحی حاج محمود کریمی تهیه و جهت دانلود قرار داده شده است. التماس دعا
تیم دانلودها فرا رسیدن ایام سوگواری امام حسین (ع) و آغاز دهه محرم را به تمامی شیعیان جهان تسلیت گفته و سعی بر آن است تا هر شب ، مراسم آن شب برای دانلود در اختیار شما کاربران محترم وبسایت دانلودها قرار بگیرد. مراسم شب سوم محرم ۸۹ با مداحی حاج محمود کریمی تهیه و جهت دانلود قرار داده شده است. التماس دعا
تیم دانلودها فرا رسیدن ایام سوگواری امام حسین (ع) و آغاز دهه محرم را به تمامی شیعیان جهان تسلیت گفته و سعی بر آن است تا هر شب ، مراسم آن شب برای دانلود در اختیار شما کاربران محترم وبسایت دانلودها قرار بگیرد. مراسم شب چهارم محرم ۸۹ با مداحی حاج محمود کریمی تهیه و جهت دانلود قرار داده شده است. التماس دعا
تعداد صفحات : 254